درباره وبلاگ


باسلام وتشکر این وبلاگ قصد توهین به هیچ یک از احاد کشوری را ندارد در صورت مشاهده هرگونه جسارتی ان را در نظرات بنویسید تا تصحیح شود. ______________________ اقایان و بانوان محترم لطف کردین که به این سایت آمدین و موجب سکته ما شدین(از فرط خوشحالی)بازهم ما را دق مرگ کنید زیرا خوشحال میشویم در ضمن اگر میتوانید کلیک کنید ؟اگر زحمت نیست؟ توی نظرسنجی شرکت کنید نظظظظظظریادتان نرود خواهش میکنم نظر بدید اگه نظر ندادید یعنی سایت ما ... است. خلاصه بگم داداش شرمندم کردینا بازم بیایین اگر فردی میخواهد در مورد من اطلاعاتی داشته باشد میتواند به پروفایل نویسنده مراجعه کند
موضوعات
طنز،کاریکاتور،طنزسیاسی،داستان
مطالب انتقادی،عـکس،طنزسیاسی

روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.
در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!
در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد.
کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.
همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است.



 

فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت.

شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.

فرعون پرسید: کیستی؟

ناگهان دید که شیطان وارد شد.

شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست.

سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.

بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید!

 

منبع: پست من



1. هند کشف کرد که هیچ کس نمیتواند پوشه ای به نام CON را درهیچ قسمتی از کامپیوتر ایجاد کند. این چیزی خیلی عجیب... و باور نکردنی است.

 در مایکروسافت ، کل تیم نمی توانند پاسخ چنین اتفاقی را بدهند!!
همین حالا امتحان کنید،فولدری به نام CON را نمیتوانید ذخیره کنید.


2. یک فایل تکست خالی باز کنید(کلیک راست،new text document) سپس متن Bush hid the facts را تایپ کرده و آنرا ذخیره کنید. پنجره را بسته و دوباره باز کنید.شکلی عجیب خواهید دید!!:surprised :
 

 .3موضوعی جالب و باور نکردنی که توسط برزیلیها کشف شد.

مایکروسافت ورد را باز کرده و عبارت زیر را تایپ کرده و دکمه اینتر را بزنید و سپس مشاهده کنید

=rand (200, 99)


شنبه 7 اسفند 1389برچسب:مطالب خواندنی ,مطالب واقعی, :: 22:17 ::  نويسنده : سیدیوسف
شاید هر روز نام چند محله تهران را بشنویم بی آنکه بدانیم چرا به این نامها معروف شده اند.  با استفاده از منابعی چون کتاب اول و ویکی پدیا و دیگر منابع در وب اطلاعاتی درباره نام برخی محله‌های تهران اطلاعاتی گردآورده ام که در ادامه می خوانید.

سید خندان
سید خندان نام ایستگاه اتوبوسی در جاده قدیم شمیران بوده است. سیدخندان پیرمردی دانا بوده که پیش گویی‌های او زبانزده مردم در سی یا چهل سال پیش بوده است. دلیل نامگذاری این منطقه نیز احترام به این پیرمرد بوده است
 
فرمانیه
در گذشته املاک زمینهای این منطقه  متعلق به کامران میرزا نایب‌السلطنه بوده است و بعد از مرگ وی به عبدالحسین میرزا فرمانفرما  فروخته شده است.
 
فرحزاد
این منطقه به دلیل آب و هوای فرح انگیزش به همین نام معروف شده است.
 
شهرک غرب
دلیل اینکه این محله به نام شهرک غرب معروف شد ساخت مجتمع های  مسکونی این منطقه با طراحی و معماری مهندسان آمریکایی و به مانند مجتمع های مسکونی آمریکایی بوده و در گذشته نیز محل اسکان بسیاری از خارجیها بوده است.
 
آجودانیه
آجودانیه در شرق نیاوران قرار دارد و تا اقدسیه ادامه پیدا میکند. آجودانیه متعلق به رضاخان اقبال السلطنه وزیر قورخانه ناصرالدین شاه  بوده،  او ابتدا آجودان مخصوص شاه بوده است.
 
اقدسیه

نام قبلی اقدسیه (تا قبل از 1290 قمری) حصار ملا بوده است. ناصرالدین شاه زمینهای آنجا را به باغ تبدیل و برای یکی از همسران خود به نام امینه اقدس (اقدس الدوله) کاخی ساخت و به همین دلیل این منطقه به اقدسیه معروف شد.



ادامه مطلب ...


يه روز يه مسافر خسته با اسب و سگش از مسير دشتي بدون آب و علف مي گذشت. از آغاز سفر خيلي گذشته بود و مسافر و حيووناش بسيار گرسنه و تشنه بودن. در چشم انداز دشت، يه باغ محصور و سرسبز که درش نهر روون و درختاي پرميوه پيدا بود، به چشم مي خورد. مسافر که به در باغ رسيد، ديد يه نگهبان بر سر در باغ ايستاده و يه تابلو بالاي در نصب شده و روش نوشته: "بهشت"

مسافر پرسيد: اينجا کجاست و نگهبان پاسخ داد: اينجا بهشته. مسافر ازش خواست که براي نوشيدن آب و يه استراحت کوتاه اونو راه بده. نگهبان گفت: برو داخل.

وقتي مسافر خواست با حيووناش داخل بشه نگهبان مانع شد و گفت ورود حيوانات به داخل بهشت ممنوعه. مسافر گفت: اونا تمام چيزاي منن، تمام راهو با من بودن، اونا يه بخشي از زندگي منن. و نگهبان مانع شد. مسافر همچنان خسته و تشنه به راهش ادامه داد.

فرسخي جلوتر مسافر با صحنه مشابهي مواجه شد. باغي و نگهباني و تابلوي بالاي دري که روش نوشته بود بهشت. از نگهبان خواست براي رفع عطش و خستگي با حيووناش وارد بهشت شن و نگهبان اجازه داد.

بعد نيمروزي که مسافر براي ادامه راه از باغ خارج مي شد، به نگهبان گفت: پايين تپه باغي هست که اونجا هم بهشته، اگر اون بهشت جعليه چرا جلوشو نميگيريد؟ نگهبان پاسخ داد: اونجا جهنمه و اتفاقا کار ما روهم راحت مي  کنه. هر ي حاضر باشه از چيزايي که دوست داره، از چيزايي که براش مهمن و براش آرمانن، بگذره وارد اونجا ميشه و مشترياي ما کمتر ميشن.

اما اگرکسي حاضر نباشه از مهمترين چيزاي زندگيش بگذره، به اينجا مياد.


آدمک اخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند

صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند

راستی آنچه به یادت دادیم
بر زدن نیست که درجاست بخند

آدمک نغمه آغاز نخوان
به خدا آخردنیاست بخند



جمعه 6 اسفند 1389برچسب:مطالب خواندنی ,مطالب واقعی, :: 12:17 ::  نويسنده : سیدیوسف

 

1-    مهندس واقعي همين كه جورابهايش را لنگه به لنگه نپوشيده باشد خود را شيك پوش مي داند.

2-    مهندس واقعي براي روز تولد همسرش يك مجموعه كامل پيچ گوشتي مي خرد.

3-    مهندس واقعي مجموعه كلمات غير فني كه به كار مي برد 800 تا بيشتر نيست.

4-    مهندس واقعي قانون دوم ترمو ديناميك را از حفظ است ولي اندازه پيراهن خودش را نمي داند.

5-    مهندس واقعي در جواب اين كه " روز خوبيه .مگه نه" مي گويد:"70 درجه فارنهايته 25 درجه

 

سانتيگراده و 298 درجه كلوين".

 

6-مهندس واقعي اين حس را در شما به وجود مي آوردكه داريد با بوق اشغال مكالمه مي كنيد!

 

7- مهندس واقعي سياستش در به دست آوردن يك جاي پارك براي ماشينش كه اسمش روي آن نوشته شده باشد و يك دفتر كار با پنجره خلاصه مي شود.

 

8- مهندس واقعي محض خنده لاستيكهاي ماشينش را جا به جا مي كند.

 

9- مهندس واقعي محتويات كيفش عبارت است از يك پيچ گوشتي فيليپس يك كپي از كتاب فيزيك كوانتوم و يك نصفه ساندويچ كره و مربا.

 

10- مهندس واقعي فكر مي كند كه جشن هالووين همان كريسمس است زيرا 25Dec=31oct(اگر نفهميديد معنيش اين است كه مهندس واقعي نيستيد.)

 

11- و بالاخره مهندس واقعي كسي است كه مطالب گفته شده در بالا اصلا برايش خنده دار نيست.

 





 

موش از شكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست! مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود. موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت: اي كاش يك غذاي حسابي باشد.
اما همين كه بسته را باز كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد؛ چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به همه ي حيوانات بدهد. او به هركسي كه مي رسيد، مي گفت: توي مزرعه يك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است...
مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت: آقاي موش، برايت متأسفم. از اين به بعد خيلي بايد مواظب خودت باشي، به هر حال من كاري به تله موش ندارم، تله موش هم ربطي به من ندارد.
ميش وقتي خبر تله موش را شنيد، صداي بلند سر داد و گفت: آقاي موش من فقط مي توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي، چون خودت خوب مي داني كه تله موش به من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود.
موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنيدن خبر، سري تكان داد و گفت: من كه تا حالا نديده ام يك گاوي توي تله موش بيفتد! او اين را گفت و زير لب خنده اي كرد و دوباره مشغول چريدن شد.
سرانجام، موش نااميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد، چه مي شود؟
از دست بر قضا در نيمه هاي همان شب، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود، ببيند.

او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده، موش نبود ، بلكه يك مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود. همين كه زن به تله موش نزديك شد، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت، وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراً به بيمارستان رساند. بعد از چند روز، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود، گفت: براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست.
مرد مزرعه دار که زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد. اما هرچه صبر کردند، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد مي کردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد، ميش را هم قرباني کند تا با گوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد. روزها مي گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد. تا اين که يک روز صبح، در حالي که از درد به خود مي پيچيد، از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. افراد زيادي در مراسم خاکسپاري او شرکت کردند. بنابراين، مرد مزرعه دار مجبور شد، از گاوش هم بگذرد و غذاي مفصلي براي ميهمانان دور و نزديک تدارک ببيند. حالا، موش به تنهايي در مزرعه مي گرديد و به حيوانان زبان بسته اي فکر مي کرد که کاري به کار تله موش نداشتند


شهسواری به دوستش گفت: بیا به كوهی كه خدا آنجا زندگی می كند برویم.میخواهم ثابت كنم كه او
فقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ كاری برای خلاص كردن ما از زیر بار مشقات نمی كند
دیگری گفت:موافقم .اما من برای ثابت كردن ایمانم می آیم
وقتی به قله رسید ند ، شب شده بود. در تاریكی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان كنید وآنها
را پایین ببرید
شهسوار اولی گفت: می بینی؟ بعداز چنین صعودی ،از ما می خواهد كه بار سنگین تری را حمل كنیم.محال است كه اطاعت كنم
دیگری به دستور عمل كرد. وقتی به دامنه كوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را كه شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن كرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.



زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این كه عكس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می كردندكه این چه شهری است كه نظم ندارد. حاكم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ كس تخته سنگ را از وسط برنمی داشت . نزدیك غروب، یك روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیك سنگ شد.
بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد. ناگهان كیسه ای را دید كه زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، كیسه را باز كرد و داخل آن سكه های طلا و یك یادداشت پیدا كرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی میتواند یك شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."



 صبح روز دوشنبه با به صدا در آمدن زنگ فوریتهای پلیسی شهروندی تهرانی از کشف گوری دسته جمعی خبر داد.
به گزارش خبرنگار ما: تیمی متشکل از کاراگاهان و متخصصان قتلهای زنجیره ای در محل حادثه حاضر شده و مشغول بررسی های اولیه میباشند.
هویت اجساد مشخص نشده است اما تعداد اجساد 12 نفر میباشد که همگی زن/مرد می باشند و به نظر میرسد مشغول برنامه ریزی برای ایجاد مزاحمت و ترساندن دختران/پسران بودند!

 

به عکس این جنایت وحشتناک که به طور اختصاصی
تهیه شده است توجه فرمائید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.


[تصویر: zzzzzzzz222.jpg]


 

 

 اگر از شرایط زندگی خود راضی نیستید و یا اگر فکر می کنید همه چیز بر وفق مراد شما نیست بهتر است نگاهی به متن زیر بیندازید:   به نکته‌هاى زیر توجه کنید:

اگر امروز صبح سالم از خواب برخاستید، قدر سلامتى خود را بدانید زیرا یک میلیون نفر تا یک هفته دیگر زنده نخواهند بود.     اگر تاکنون از آسیب‌هاى جنگ،    تنهایى در سلول زندان، عذاب شکنجه،     یا گرسنگى در امان بوده‌اید،  وضعیت شما از وضعیت 500 میلیون نفر در دنیا بهتر است.     اگر می‌توانید بدون ترس از زندانى شدن یا مرگ، وارد مسجد (یا کلیسا) شوید، وضع شما از ٣ میلیون نفر در دنیا بهتر است.    اگر در یخچال شما خوراکى و غذا وجود دارد،   اگر کفش و لباس دارید،    اگر تختخواب و سرپناهى دارید،     در این صورت شما از ٧۵٪ مردم جهان ثروتمندتر هستید.   اگر در بانکى حساب دارید، و اگر در جیب‌تان پول دارید،   شما به ٨٪ مردم دنیا که چنین شرایطى دارند تعلّق دارید.  اگر شما این نوشته را می‌خوانید، از سه خوشبختى بهره‌مند هستید:  1- یک کسى به فکر شما بوده است.  

 2- شما به 200 میلیون نفرى که قادر به خواندن نیستند تعلّق ندارید. 

   3- و ... شما جزو ١٪ از مردم دنیا هستید که کامپیوتر دارند. 

به قول یکنفر:

طورى کار کنید که انگار نیازى به پول ندارید،  طورى عشق بورزید که انگار هرگز آزرده خاطر نشده‌اید،   طورى برقصید که انگار هیچکس شما را نمی‌بیند،    طورى آواز بخوانید که انگار هیچکس صداى شما را نمی‌شنود،  و بالاخره طورى زندگى کنید که انگار زمین، بهشت است.

وهمیشه خدا را  شکر کنید...



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد

 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب